رهارها، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره
وبوشممممممموبوشممممممم، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره
بهترین دوست دنیا سویل جونم:)بهترین دوست دنیا سویل جونم:)، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

فندق ما

به دنیای من خوش اومدی:) من اسم اینجا رو گزاشتم دنیای قصه ها :) اگه میخوای تو هم اینجوری بدونش:)

دندون دوم

  عزیز دلم بعد از یک ماه انتظار بالاخره دیروز دیدم دندون دومت هم زده بیرون  مبارک گلم خیلی غصه میخوردم آخه اکثرا دو دندان اول  با هم در میاد ولی مال شما جدا جدا در اومد مهم اینکه در اومد دیگه خیلی خوشحالم قربونت برم من عکسشو بعدا میزارم برات   ...
31 خرداد 1390

تبریک رها به بابا ،آقاجون، بابایی

  سلام بابا جونم ،آقاجون عزیزم ،بابایی خوبم  روز هر سه مبارک  دوستون دارم یه عالمه هرچی بگم بازم کمه بهممین مناسبت عکسهای منتخب رها با بابا را براتون میزارم   متاسفانه با بابایی و آقاجون عکس تکی تکی نداره به محض گرفتن حتما توی این پست قرار میگیره رها و بابا در زیارت(مشهد) رها و بابا در دریا رها و بابا در جنگل رها و بابا در کوه   رها و بابا در خرید     رها و بابا در جشن     ...
31 خرداد 1390

تبریک روز پدر

  علی پا به این دنیا گذاشت و قلب عاشقان را محسور کرد و    همگان را با انسانی آشنا کرد که پدر تمامی آفریدگان  پروردگارش  لقب گرفت روز پدر مبارک . . . ...
31 خرداد 1390

سرفه های شدید

عزیزم یکی دوروزه که خیلی سرفه هات شدید شده و دیگه داشتم نگران میشدم و غذا هم نمیخوردی و مژگان جون گفت که لب به هیچ چیز نمیزدی واسه همین دیروز سه بار اومدم شیر دادم تا اینکه رسیدم خونه از دکتر وقت گرفتم و قرار شد 5/6 بریم و بابا طبق معمول کار داشت و  به خاله سحر گفتم بیاد آخه گلم با کالسکه نمیشه بریم و ماشین هم نداشتم و کمرم درد میکنه  نمیتونم زیاد بغل بگیرمت خلاصه ساعت 6 رفتیم و دیدیم خیلی شلوغه و گفتیم بریم دور بزنیم تا نوبتمون بشه و رفتیم برات یه تاپ شلوارک گرفتم خلاصه برگشتیم و تا 5/8 منتظر موندیم تا نوبتمون شد و رفتیم داخل دکتر تو رو خیلی دوست داره و اون هم مثل همه فندق صدات میکنه هیچوقت پیش ...
29 خرداد 1390

تعطیلات گذشته با رها

سلام سلام دخترم ببخش حسابی مشغولم و خیلی کم فرصت میکنم برات بنویسم ولی الان زودی سعی میکنم خاطرات چند روز گذشته را سریع مرور کنم. روز پنجشنبه صبح شما و بابایی خواب بودین من بعد از انجام همه کارهام و آماده کردن وسایلهامون که میخواستیم بریم خونه عزیز جون آخه روز ولادت امام علی عزیز مولودی میگیره  من رفتم سریع خرید (برات گل سر و جوراب شلواری گرفتم ) وقتی برگشتم  دیدم خانمی بیدار شدی و داری گریه میکنی وقتی من را دیدی خندیدی خلاصه رفتیم خونه عزیز جون اونجا عمه مهری بود و دو تا از دوستای عزیز شروع به بسته بندی کرده بودن دختر نازم من هر سال که شما نبودی اولین نفر میشدم  که میرسیدم خونه عزیز ولی...
29 خرداد 1390

حرکات جدید

    عزیز دلم این روزها حسابی مشغول امتحاناتم و کمتر میتونم پست جدید برات بزارم به  محض تموم شدن امتحانها برنامه های زیادی دارم برا وبت البته امیدوارم................. دخترم جدیدا کلاغ پر یاد گرفتی و یک بار انگشتتو میاری و بالا میبری سریع شروع به  دست زدن میکنی که یعنی رها که پر نداره لی لی حوضک میکنی با اون دستای خوشگل نازت وقتی میگم ساکت انگشتتو میزاری رو لبات ومیگی سیس وقتی شیر میخوای مرتب میگی می می می می وقتی میخوای بیا بغلم مرتب میگی ماماماما وقتی میگم بوس بده صورتتو میاری جلو جیگرمن    وقتی میگیم بزن قدش د...
21 خرداد 1390

دوستی با حیوانات

عزیز دلم جدیدا عاشق حیوانات شدی هرجا گربه ،سگ  یا .........میبینی از ذوق چنان جیغ میزنی که بری پیشش خوشحالم  که نمیترسی امیدوارم همینطور ادامه بدی و از حیوانات نترسی تو  مسافرت که دیگه کیف میکردی تو مسیر که گله گاو و گوسفند  میدیدی تا انتهای مسیر با چشمات دنبالشون میکردی و جیغ و داد و  ذوق و هورا.....خلاصه کلی کیف تازه سوار اسب هم شدی تو ویلا دره اینم عکسش ...
17 خرداد 1390

تعطیلات با رها

  عزیزکم تعطیلاتی که پشت سر گذاشتیم خیلی خوب بود و خوش  گذشت آخه با دوست بابا رفته بودیم مسافرت  (عمو تقی و خاله ویدا)روز جمعه حرکت کردیم و از جاده خلخال اسالم رفتیم شب اول آستارا بودیم شب دوم هم رفتیم سرئین  تو خیلی دختر خوبی بودی اصلا اصلا اذیت نکردی صبحها هم تا هر وقت ما میخوابیدیم تو هم میخوابیدی آخه خاله ویدا شب اول  بهت گفت رها صبح تا ساعت 5/10 میخوابی جالبه که تو هم تا اون موقع خوابیدی شب دوم هم گفت فردا تا 5/9 میخوابی که تو درست تا اون وقت خوابیدی آخه دورت بگردم که این قدر حرف گوش کنی ...
17 خرداد 1390

حکمت یک تاریخ خاص

    روز ٧/٨/٨٨ بود که خونه یکی از اقوام ملودی دعوت بودیم (شب تولد امام رضا) با مامانی رفتیم  تو اونجا  خیلی دلم شکست و کلی دعا کردم (ضمنا چند روز هم بود که از وقت پری گذشته بود و قند تو دلم آب میشد که حتما دیگه این ماه خبری  شده ) از اونجایی هم که ارادت خاصی به امام رضا دارم نمیدونم چه حسی بهم  میگفت چون امسال تولدش روز خاصی افتاده حتما من هم حاجتم را میگیرم  چون تا حالا هر بار مشهد رفتم هر حاجتی داشتم گرفتم خلاصه کلی دعا.............  اومدیم خونه که با عزیز هم صحبت کردم مشهد بود و کلی التماس دعا ...
11 خرداد 1390

بدون عنوان

                                                                                    ...
10 خرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فندق ما می باشد